۱۱.۰۵.۱۳۹۴

از لا به لای تاریخ 3





بدین ترتیب این افراد وحشی دستشان برای قتل وکشتار این مردان سلحشورویا به گفته انگلستان و رادیو بی بی سی  (راهزنان وشرور) باز شد و میبینم ومیخوانیم چقدر این ملت بیگناه بدارآویخته شدند و یا  و یا گلوله باران شدند .
البته در این زمان هنوز جناب شازده محمد به غیرت نیامده و خون وطن پرستی شان بجوش نیامده بود .
در همین سال (سال 1319_20 هجری قمری) باستان شناس معروف فرانسوی( کنت دو مورگان) به کمک یک کشیش باستان شناس دیگربنام ( شیل) قرارداد حفاریهای شوش را از دایي جان مظفرالد ین سلطان بمدت چهار سال گرفت ( در این زمان جناب مصدق السلطنه والی شیراز(  یا (فارس) بودند )( البته بماند که چقدر باج سبیل به حضرت عجل دایی جان و اطرافیان داده شده و در ضمن نیز نباید نا گفته بماند بطور حتم به خواهرزاده عزیز ونور چشمی شازده محمد هم باید چیزکی نیز رسیده باشد بخاطر آنست که هنوز چشم وگوش ایشان باز نشده و دهانشان بسته مانده بود و احساس وطن پرستیشان غلیان نکرده بود  در این مدت چهار سال مقدار زیادی از سرمایه و آثار باستانی و تاریخی ایران بتاراچ رفت که هم اکنون قسمت عمده آن در (موزه لوور) پاریس موجود میباشد.
در همین اثنا جناب دایی جان (مظفرالد ین سلطان ) در اثر خوشگوییهای اطرافیان درباره کشورهای اروپایی (فرنگستان ) رفته رفته به سر مبارکشان افتاد که راهی فرنگ شوند و بگفته آخوندهای دربارشان از سرزمین های کفّار دیدن کند ،  ولی خزانه خالی بود و احتیاح مبرم به پول زیاد میبود . بنا براین در سال 1320 هجری قمری مبلغ ناچیزی تقریبا 32.500.000منات روسی معادل 3.430.000لیره انگلیسی از دولت روسیه قرض گرفته شد وبجای آن درآمد گمرک ایران و امتیاز تنها راه شوسه بین جلفا به تهران را بآنها واگذار نمود( قابل توجه کوتوله های سیاسی که رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر را دشمن ایران و ایرانی میدانستند ) و در همان زمان با دریافت مبلغی برابر 315.000 لیره انگلیسی از دولت انگلیس شیلات دریای مازندران و درآمد تلگراف و گمرک خلیح فارس باضافه درآمد اهواز وخرمشهر را بآن دولت واگذار نمود ( یعنی بطور کلی چوب حراج ایران را حناب دایی جان عزیز زدند 

در این زمان جناب شازده محمد سرپرست امور مالی و والی شهر مشهد بودند والبته در این موقع باز هم جناب مصدق السلطنه چیزی را هنوز درک نکرده بودند و حناب هرگز نشنیده بودند که ملت ایران در بدبختی مطلق بسرمیبرد زیراکه شاید خود ایشان از فرقه فراماسونرها بودند و در بست در احتیار وخدمت دولت انگیس .
جناب دایی عزیز ( مظفرالد ین سلطان ) ما بین سالهای 1319_1324 سه بار به مسافرت فرنگ رفتند و بطور حتم برای خواهر زاده عزیزش هدایایی هم آورده بوده .
تاشاید جناب مصدق السلطنه احساسی برای وطن پیدا کنند اما دریغ از یک آه .
در آنزمان وطن پرستانی هم بودند که ازطریق روزنامه همچون صوراسرافیل .مساوات. روح القدس و کشکول که سر ناسازگاری برداشته و در لفافه سخنهای نیشداری  .
در ضمن اگر چنین بود پیروان این عالی مقام آنرا بر لوحه زرین مینوشتند و بر در ودیوار هر خانه ومسجد میاویختند .


ای کاش این دیوانه ی هشیار بجای مظفرالدین ، سلطان بود!

در زمان مظفرالدین سلطان، تیمارستان کوچکی در تهران دایر بود و عده ای از افراد مختلف از جمله یکی از رجال که از مدتی قبل اختلال حواس پیدا کرده بود و ادعای سلطنت می کرد در آنجا محافظت می شدند .
روزی مظفرالدین سلطان به قصد بازدید به اتفاق نوکران خاص به تیمارستان مزبور رفت. سلطان همین که وارد اتاق مرد شد، پرسید: تو که هستی؟ وی با گردنی کشیده گفت: " من سلطان این سرزمینم !".
مظفرالدین سلطان خنده ای کرده، رو به وی نمود و پرسید : اگر تو سلطان هستی پس من که مظفرالدین شاهم چه کاره ام؟
آن شخص جواب داد:" من به کشور ایرانی سلطنت می کنم که حدود و ثغورش برابر زمان داریوش است، و تو بر ایرانی سلطنت می کنی که حدودش از دروازه های تهران بزرگتر نیست!"
مظفرالدین سلطان از شنیدن این حرف لبخندی زده و به ترکی به همراهان گفت :

کپه اوغلی ، دوز دیر ( یعنی پدرسوخته راست می گوید)



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر