۱۱.۱۲.۱۳۹۴

از لا به لای تاریخ 5





بست نشینان سفارت روسیه 
در این زمان بود آن مردان با سوادی که با کمک مردان وطن پرست بی سواد وایرانی الاصل به همه چیز رسیده وبر اسب مراد سوار با صلاح و مصلحت سفارتخانه های انگلیس و روس بخوش خدمتی خود نسبت به ولی نعمتشان به حّد نهایت( محمد علی سلطان) رسانید ه و قراردادی را در شش ماده تدوین نمودندبه شرح زیر
1- محمد علی سلطان کلیه اوراق و اسناد کشوری و جواهرات سلطنتی را با خود به سفارت روس برده بود پس دهد
2- ظرف مدت پانزده روز ایران را ترک کند
3- اقدامی بر علیه ایران بعمل نیآورد .
 4- در مقابل ایران متعحد میشود سالیانه مبلغ 75000 تومان خرج سفر ایشانرا بپردازد .
  5- اگر ایشان علیه ایران اقدامی بعمل نیآورد مبلغ مربوطه به 100هزار تومان افزایش یابد .
  6-  دولتین روس و انگلیس هم ضامن اجرای این قرار داد شدند
{{توجه داشته باشید که در آن زمان یک خانواده پنج نفره با روزی ده یا پانزده شاهی امورات خودرا میگذراندند }}
می بینیم که دوستان سواد دار قاجار حقا" نمک شناسی فرمودند و نه تنها محمد علی سلطان بخاطر ناراحتی وناگواریهایی که برای این ملت ستمدیده بوجود آورده بود تنبیه نشد بلکه با محافظت واسکورت سپاه روس درمعیت ریًیس گارد محافظین خودش به بند ر( ا.ود سا ) در ساحل دریای سیاه عزیمت فرمودند .
میخاییل شولوخف نویسنده بزرگ روس در جلد دوم کتاب دن آرام بترجمه م_الف به آذین_توده ایی معروف مینویسد ( نقل از هموطن آبان ماه 2542 شاهنشاهی) فیودر لیاخفیدوف قزاق (یا لیاخوف) شخصی بود که کمتر نظیرش پیدا میشود . او پس ازگذراندن دوره دانشکدهً افسری به یکباره برای مدت چند سالی ناپدید گردید وپس از برگشت به د ن از میان سربازانیکه دوره سربازی خود را تمام کرده بودند و داوطلبانی را انتخاب و عده ی زیادی از افراد بزن بهادر نواحی اطراف آنجارا گردهم آورد و باتفاق آنها بخدمت محمدعلی سلطان رفت و فوراٌ گارد شخصی ایشانرا تشکیل داد .
در هنگام انقلاب لیاخوف باتفاق محمد علی سلطان و عده ایی دیگر از قزاقان به روسیه گریخت تعداد دو راًس اسب بسیار گرانبها از دربار را باضافه مقدار زیادی طلا و جواهرات سلطنتی و پارچه های قیمتی را با خود به د ن برد و مدت زیادی در آنجا بعیش وعشرت و سکه های طلای ایران را بذل و بخشش نمود .
دوستان عزیز دقت نمایید این تکرار تاریخ نیست که توده ایها و کمونیستها بجای لیاخوف , خمینی گجستک بجای فضل الله نوری جبهه ملی بجای قاجار و شازده هایش در سال 57 عمل کردند
در یکی از روزها جناب محمدعلی سلطان قاجار پسر عمه عزیز خود را (شازده محمد)  به حضور خواسته ( زیرا که او تنها شخص باصطلاح فهمیده این خانواده بوده) سؤال میکند که مشروطه چه دکانیست که این ملت باز کرده ؟ ایشان با یک حالت فیلسوفانه وار میفرمایند که این همان دکانیست که شما میخواهید ببندید؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر